مفهوم بخشش مثل بسیاری از مفاهیم روانشناسی از تعریف دقیقی برخوردار نیست و بسیاری از محققان در تعریف آن عناصر و عوامل متعددی را دخیل می دانند. بعضی از محققین برای مثال کورتینس، جوریتز و لمب(2014)، بخشش را به صورت کاهش وضعیت و شرایط پریشان کننده و آزارنده مطرح کرده اند.
ورثینگتون (2001) عقیده دارد که بخشش عبارت است از مهارکردن یا ممانعت از هیجانات کینه توزانه از طریق تجربه ی هیجانات مثبت مبتنی بر محبت در هنگام یادآوری خطای شخص دیگر که این هیجانات میتوانند همدلی، همدردی، ترحم، ابراز عشق خالصانه یا حتی عشق رمانتیک نسبت به فرد تبهکار باشند و (مک کالون وهمکاران، 2013) بخشش را یک فرآیند انطباقی مثبت میداند که با رها سازی احساسها، شناختها و رفتارهای تنفر نسبت به متجاوز نشان داده میشود به طوری که شفقت، سخاوت و رضامندی را برای آن شخص پرورش میدهد. از نظر وید و همکاران(2014) بخشش میل درونی است که افراد را به سوی بازداری از پاسخهای ناخوشایند ارتباطی و رفتار کردن به طور مثبت نسبت به کسی که به طور منفی با آنها رفتار کرده است، متمایل میسازد. پارگمنت ( به نقل از مالتی، مکاسکیل و دی، 2001) بخشش را به عنوان یک تلاش عمدی برای غلبه بر افکار و احساسات ناراحتکننده به منظور آسان سازی شادی افرادی میداند که با تغییر نمای منفی به نمای مهربانتر صورت میگیرد. و در نهایت مالت، نتو و ریوایر (2005) بخشش را فائق آمدن بر تنفر نسبت به متخطی نه براساس انکار درستی چنین احساسهایی، بلکه بر اساس یک دید دلسوزانه به متخطی تعریف کردهاند(ریک و مانیا، 2012).
بررسی تعاریف ارائه شده حاکی از آن است که بخشش، تنها یک عمل اخلاقی نیست بلکه فرآیندی التیامبخش است که میتوان آن را به شکل مداخلات درمانی در مشاوره بهویژه در روابط بین فردی و میان فردی بکار گرفت. ولی آنچه گفتنی است بخشش نه دادنی است و نه گرفتنی بلکه آموختنی است و این انعطاف پذیری را باید از سنین پایین آغاز کرد( بورنت، مک کالون، وان تانگرن و دیویس، 2012).