عقب ماندگی ذهنی اختلالی که از کودکی نمایان می شود. با عملکرد عقلانی زیر متوسط (هوشبهر 70 یا کمتر) مشخص می شود. عقب ماندگان ذهنی آموزش پذیر افرادی هستند که بهره هوشی آنان 70-50 می باشد و قادر به فراگیری حداقلی از اطلاعات عمومی و درس های رسمی کلاس از قبیل خواندن و نوشتن و حساب کردن و مهارت های مناسب شغلی بوده و می توانند در اداره زندگی خود از تحصیل خویش بهره مند شوند (اصانلو، 1390).
طبق نظریه های سیستمی خانواده، رفتار هر یک از اعضاء خانواده موجب تاثیر در رفتار سایر افراد خانواده قرار می گیرد لذا وجود هر گونه اختلال روانپزشکی در کودکان و همچنین والدین، موجب تاثیرگذاری بر سایر افراد خانواده می شود (سیگ، دلبر، استنفورد، سوتولو، مک دونوریان و همکاران، 2007). از طرفی نباید این مساله را نادیده گرفت که تشابه ژنتیکی والدین با فرزندان می تواند استعداد ابتلا به اختلال روانی را در هر دو مورد به صورت نسبتاً زیادی هماهنگ گرداند. به طوری که فرزندان دارای اختلالات روانپزشکی، دارای والدینی هستند که از اختلالات روانپزشکی زیادی رنج می برند (گوتسمن، لارسن، برتلسن و مورتنسن، 2010).
با در نظر گرفتن این که شخصیت، نمای کلی از وضعیت روانی هر فرد ارائه می دهد لذا در گام اول شناخت شخصیت به درک بهتر و پیش بینی رفتار آتی فرد کمک می کند (انجمن روانپزشکان امریکا، 1391). بر این اساس بررسی نیمرخ اختلالات شخصیت والدین دارای کودکان عقب مانده ذهنی به درک ارتباط بین مشکلات روانپزشکی والدین و کودکان کمک خواهد کرد.
اساساً خانواده یک سازمان اجتماعی کوچک است که روابط اعضای آن، بخصوص روابط والدین با فرزندان، مهم ترین عنصر شکل دهنده این سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط موثر و مطلوب والدین با فرزندان می باشد. تحلیل های نظری و تجربی بسیاری به ارتباط موثر والدین با فرزندان اختصاص یافته است و برای آن اهمیت و ارزش خاصی قایل شده اند. از سوی دیگر، مطالعات و تحقیقات فراوانی به اثر فرزند بر هریک از والدین و دیگر اعضای خانواده و یا بر کل خانواده به عنوان یک رابطه دو جانبه و تاثیرمتقابل توجه داشته اند، اما بررسی مبانی روان شناختی ارتباط موثر و مطلوب والدین بر فرزندان از مهم ترین مسائل در حریم خانواده و سلامت روانی آن تلقی می شود (میرزابیگی، 1388).
خانواده یک نطام اجتماعی است که اختلال در هریک از اجزاء و اعضاء آن کل نظام را مختل می کند و این نظام مختل شده به نوبه خود اختلالات مربوط به اعضاء را تشدید و مشکلات جدیدی را ایجاد می نماید. با این نگرش، معلولیت یکی از فرزندان ،بر تمامی خانواده و کارکردهای مختلف آن و بر یکا یک اعضاء تاثیر غالبا منفی می گذارد. این تاثیرات بر خلاف معلولیتی که عارض شده است اجتناب ناپذیر نیستند و یا لااقل به میزان زیادی قابل جبران و تخفیف می باشند. حضور فرزند استثنایی در خانواده موجب خدشه دار شدن ارتباط های درون گروهی و برون گروهی خانوادگی می گردد و همین مخدوش شدن ارتباط ها موجب بروز مشکلاتی آسیب زا در فضای خانواده می گردد (اشکان، 1393).
با پذیرش این اصل که انسان ذاتاً موجودی است اجتماعی و نیازمند ارتباط، حضور فرزندی با مشخصات استثنایی در بسیاری موارد موجب برهم خوردن ارتباط های برون گروهی و اثر گزاری آن بر ارتباط های درون خانوادگی می گردد. اساساً بروز عقب ماندگی ذهنی در فرزند، مشکلات هیجانی عدیده ای بر جو خانواده وارد می نماید که این مشکلات از سوئی موجب اختلال در بهداشت روانی افراد خانواده شده و از سوی دیگر محیط سالم و آرام خانواده را که کودک عقب مانده ذهنی جهت رشد و باروری نسبی ذهنی بدان نیاز دارد مخدوش می سازد. لذا داشتن یک کودک با ناتوانی تکاملی ممکن است برای نظام خانواده بحران ایجاد کند. هر چه معلولیت ذهنی بیشتر باشد تاثیرات آن در خانواده بیشتر و عینی تر است (نظری و همکاران، 1377). محمدی و دادخواه (1381) نشان داده اند که 76.7% از مادران کودکان عقب مانده ذهنی از مشکلات روانی شدید و 61.7% از مشکلات اجتماعی شدید برخوردار بودند در حالی که پدران به ترتیب 55% و 38.3% از مشکلات روانی متوسط و مشکلات اجتماعی خفیف برخوردار بودند. مجومدار، سیلواپریرا و فرناندز (2005) نشان داده اند که والدین کودکان عقب مانده ذهنی نسبت به والدین کودکان کنترل بهنجار از اضطراب و استرس بیشتری برخوردار هستند.